....::: بسم الله الرحمن الرحیم :::....

یک سال گذشت....
یه شب خواب دیدم که یکی از دوستام مرده ... از خواب پریدم , تو خواب گریه کرده بودم صورتم خیس بود , عرق سردی رو بدنم نشسته بود . صبح که شد به دوستم زنگ زدم حالش خوب بود خیالم راحت شد تا اینکه :
روز چهارشنبه مورخ 18 مرداد ماه سال 1385 بود که خبر اوردن فرشته ای از میان ما رفت ... نه او فرشته نبود مسعود فرا تر از فرشته بود . انسانی دست نیافتنی . به راستی که خداوند گل چین گلزار است .الان فقط عکس ها و مهربانی ها و گذشت ها ی مسعود هست که به خاطره تبدیل شده .
روز وحشتناکی بود وقتی خبر رو شنیدم بهت زده و مبهوت به نقطه ای خیره شده بودم ... اخه چرا باید نوجوانی 15 ساله که هنوز خدا میدونه چه ارزوهایی داشت به این زودی از این دنیا بره . نمی دونستم باید چه کار کنم . گیج و سر در گم بودم . با اینکه خیلی با مسعود نبودم ولی از بچگی با هم دوست بودیم ؛ خیلی زیاد
حقیقتا ناراحتی و اشک های ما برای خودمون هست که همچین عزیزی رو از دست داده بودیم و اون دیگه بین ما نیست ولی مسعود به کمال معنویت رسیده بود و مطمئنم که الان خودش خوشنود هست
شب قبل از این ماجرا مادر مسعود خواب دیده بود که دایی شهید مسعود به اون می گفت می خواد مسعود رو بره ... به اوج ...به اسمونا و همین اتفاق هم افتاد , مسعود رفت و ما رو تنها گذاشت ... ما رو تو این دنیای خاکی و خیانت و دروغ تنها گذاشت--- رفت
تو مراسم تشیع مسعود خیلی شرکت کرده بودن ... اقوام , اشنایان و دوستانش . اونجا خیلی سعی کردم گریه نکنم تا حدودی موفق شدم ولی نتونستم ... دور از چشم بقیه گریه کردم...خونه که رفتم بغد از چند ساعت بهم گفتن اینقدر تو هم نباش اونوقت که به بغضی که تو گلوم گیرکرده بود و داشت خفم می کرد منفجر شد . گریه کردم . الان هم گریه می کنم بعد از یک سال دوباره دارم گریه می کنم .
مسعود در یک حاثه وحشتناک جون خود رو از دست داد . یک کامیون با بار اجر از روی مسعود رد شده بود ... اون هنوز زنده بود . هنوز جون داشت . هنوز حرف میزد . اما...
اونو به بیمارستان رسوندن ... تمام استخونهاش از کمر تا استخوانهای ران پاش پودر شده بود دستگاهای داخلی بدنش از بین رفته بودن ... اون مرد جلو چشم های باباش مرد . ....
خدا اون رو از همون اول بازی برنده اعلام کرد . بازی کثیف و وحشتناک زندگی .
می شه بعضی ها رو مثل اشک از چشمات بندازی.... اما نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه
مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست
گلشن مهطر است سراپا ز بوی یار
گشتیم هر کجا نشنیدیم بوی دوست
هر جا که می روی ز رخ یار روشن است
خفاش وار راه نبردیم سوی دوست
میخوارگان دلشده ساغر گرفته اند
ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست
گوش من و تو وصف رخ یار نشنود
ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه در جستجوی دوست


